آپلود عکس جک ملانصرالدین...؟؟؟
تاريخ : یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:, | 21:23 | نویسنده : saa

 

يکي از ملانصرالدين مي پرسه چه جوري جنگ شروع مي شه؟

ملا بدون معطلي يکي مي زنه توي گوش طرف و ميگه اينجوري!

************

ملانصرالدين روزي به بازار رفت تا دراز گوشي بخرد. مردي پيش آمد و پرسيد: کجا مي روي؟ گفت:ب ه بازار تا درازگوشي بخرم .
مردگفت: انشاءالله بگوي. گفت: اينجا چه لازم که اين سخن بگويم؟ درازکوش در بازار است و پول در جيبم. چون به بازار رسيد پولش را بدزديدند.
چون باز مي گشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا مي آيي؟

گفت: از بازار مي آيم انشاءالله، پولم را زدند انشاءالله ، خر نخريدم انشاءالله و دست از پا درازتر بازگشتم ان شاءالله!

************

روزي ملانصرالدين بدون دعوت رفت به مجلس جشني.
يكي گفت: "جناب ملا! شما كه دعوت نداشتي چرا آمدي؟"
ملانصرالدين جواب داد: "اگر صاحب خانه تكليف خودش را نميداند. من وظيفهي خودم را ميدانم و هيچوقت از آن غافل نميشوم."

**************

ملانصرالدين به يكي از دوستانش گفت: خبر داري فلاني مرده؟
دوستش گفت: "نه! علت مرگش چه بود؟"
ملا گفت: "علت زنده بودن آن بيچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!"

**************

روزي يكي از همسايهها خواست خر ملانصرالدين را امانت بگيرد. به همين خاطر به در خانه ملا رفت.
ملانصرالدين گفت: "خيلي معذرت ميخواهم خر ما در خانه نيست". از بخت بد همان موقع خر بنا كرد به عرعر كردن.
همسايه گفت: "شما كه فرموديد خرتان خانه نيست؛ اما صداي عرعرش دارد گوش فلك را كر ميكند."
ملا عصباني شد و گفت: "عجب آدم كج خيال و ديرباوري هستي. حرف من ريش سفيد را قبول نداري ولي عرعر خر را قبول داري."

*************

روزي ملانصرالدين از بازار رد ميشد كه ديد عده اي براي خريد پرندهي كوچكي سر و دست ميشكنند و روي آن ده سكهي طلا قيمت گذاشتهاند. ملا با خودش گفت مثل اينكه قيمت مرغ اين روزها خيلي بالا رفته. سپس با عجله بوقلمون بزرگي گرفت و به بازار برد، دلالي بوقلمونِ ملا را خوب سبك سنگين كرد و روي آن ده سكهي نقره قيمت گذاشت. ملا خيلي ناراحت شد و گفت: مرغ به اين خوش قد و قامتي ده سكهي نقره و پرندهاي قد كبوتر ده سكه ي طلا؟ دلال گفت: "آن پرندهي كوچك طوطي خوش زباني است كه مثل آدميزاد ميتواند يك ساعت پشتسر هم حرف بزند." ملانصرالدين نگاهي انداخت به بوقلمون كه داشت در بغلش چرت ميزد و گفت: "اگر طوطي شما يك ساعت حرف ميزند در عوض بوقلمون من دو ساعت تمام فكر ميكند."

*************

روزي ملانصرالدين به دنبال جنازهي يكي از ثروتمندان ميرفت و با صداي بلند گريه ميكرد. يكي به او دالداري داد و گفت: "اين مرحوم چه نسبتي با شما داشت؟"
ملا جواب داد: "هيچ! علت گريهي من هم همين است."


**************

روزي يكي از همسايهها خواست خر ملانصرالدين را امانت بگيرد. به همين خاطر به در خانه ملا رفت.
ملانصرالدين گفت: "خيلي معذرت ميخواهم خر ما در خانه نيست". از بخت بد همان موقع خر بنا كرد به عرعر كردن.
همسايه گفت: "شما كه فرموديد خرتان خانه نيست؛ اما صداي عرعرش دارد گوش فلك را كر ميكند."
ملا عصباني شد و گفت: "عجب آدم كج خيال و ديرباوري هستي. حرف من ريش سفيد را قبول نداري ولي عرعر خر را قبول داري."


*************

روزي ملانصرالدين به دنبال جنازهي يكي از ثروتمندان ميرفت و با صداي بلند گريه ميكرد. يكي به او دالداري داد و گفت: "اين مرحوم چه نسبتي با شما داشت؟"
ملا جواب داد: "هيچ! علت گريه ي من هم همين است."


 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • بوم اف
  • آریس موب